سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 90/11/21 | 4:24 عصر | نویسنده : حوا

دلم گرفته بود .

تو زندگی سعی کردم در حق اطرافیانم کوتاهی نکنم ولی زندگیم این شد......

امید، امید ، امید........

بعد 4،5 روز پیداش شد گفت گوشیشو دزدیدن و یه قصه جدید....

راستش دیگه دارم بی تفاوت میشم . دارم واسه خودم نگران میشم . تو این چند سال که نه بیشتر تو این چند ماه کلی تغییر کردم.

البته خودمم بدم نمیاد. گاهی واقعا تو دلم به خودم آفرین میگم .

منی که همشه واسه هر چیز دغدغه داشتم الان راحت ترم.

یعنی زندگی بعد از این آروم میمونه ؟

راستی، یه مقطع بالاتر قبول شدم . درس خوندن بهم احساس خوبی میده . این روزها خوشحالم وای با ترس و لرز.

آخه خوشبختی واسه من چند روزی بیشتر دووم نداره.

امیدم فعلا برگشته. و من بازم بخشیدمش.

ولی احساس میکنم گذشته داره تکرار میشه.

باز من دانشگاه و احتمالا هم نتونم سر کار برم, وقت جابهجایی خونشه(توجه کردین؟ خونش نه خونم ؛ اینم یه تغییر)

و خانوادش هم کم کم میرن خونشون و باز تنهایی هاشو......

این بار من بی اعتماد ترم . امیدوارم سر کار بره.

این آخریا برای اینکه باز سر پروژه دوستش دعواش شده بود باز برگشته بود و اگه نره دوباره زندگیم بر میگرده به اون روزا.....

این نگرانی ها نمیزاره کامل شاد باشم.

دلم میخواد فریاد بزنم و از خدا بخوام بعد این همه سال سختی کشیدن بهم یک کم استراحت بده و بزاره روزگار یک کم تو آرامش بگذره......

 

 

ادامه دارد.....