سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 90/11/15 | 2:34 عصر | نویسنده : حوا

 

بله. اون شب اومد. و خبری داد که داغونتر شدم.

چند وقت پیش بیخبر من رفته بود خونه یکی از دوستاش واسه درست کردن کانالاش.

که بعد اتمام کار دوستش گیر داده بود بیا پیش ما بشین ؛ البته دوستش کمی مورد دار هم بود.

خلاصه بساط مشروب و ..... درضمن دختر هم بوده.

حالا دختره ادعا کرده بود حامله ست و گفته بود بچشو نمیندازه و حاضره هر آزمایشی هم بده.

خودشم چیزی یادش نمیومد جز اینکه مشروب خورده و صبح بلند شده.

ولی دوستش گفته دیدم با این دختره رفتی تو اتاق.......

اونجا داغ بودم . گفتم کمکت میکنم ، چه کمکی ازم بر میاد ولی گفت : میرم پیش زهره ؛ هر کاری واسم میکنه. هر کاری.......

گفتم پس من چی ؟ من چیکار میکنم؟ من چیکار کردم؟

و سکوت..............

دلم بیشتر شکست.

رفت. گفت یک ماه فرصت بده تا راست و ریست کنم و برگردم.

رفتم خونه گریه.... تا روزها..........

خیانت چیز کمی نبود در حالی که واسش کم نذاشته بودم.

گاهی اس ام اس میداد. کلا رفته بود مونده بود خونه زهره ، که زهره با دختره رو هم بریزن و مخشو بزنه.

نه اینکه زهره تو ای کارها هم دستی داشت....

خلاصه بعدا میگفت کار من نیست، ولی وقتی میگفتم چرا پس قبول میکنی ساکت میشد.

میگفت : پاپوشه. ولی چراشو نمیفهمیدم.

خلاصه تا این جریان تموم شه آقا معتادم شدن . نه اینکه زهره کمکش میکرد به زندگیش گند بزنه خوب اینم خوشحال بود.

اومد و باز نهلت خواست واسه ترک......

و من باز وقت دادم و همراهیش کردم ولی دیگه هر روز سرد میشدم.

این طناب هر روز به مو نزدیکتر میشد ولی نمیفهمیدم چرا این مو طاقت میاره.

تا این که مثلا ترک کرد و رفت پیش دوستش و پروژه برداشت و رفت شهرستان.

حالا هفته ای یکبار میاد ولی چه اومدنی.....

هر روز دعوا.... گیر به من ........

جالبه اون خیانت کرده و من سوال پیچ میشم.

امروز سومین روزیه که یهو باز ازش خبری نیست.

دیگه دارم به این وضع عادت میکنم.

بره و نیاد بعدم بگه گوشیم جا مونده یا هر چی.....

 

ادامه دارد......