حالا دیگه من یکی رو پیدا کردم که بیشتر ملاکهای من رو داشت
خوشحال بودم. با خودم عهد کردم که با اون بمونم اینجا اسمش رو امید میزارم چون واقعا تو یه مقطع از زندگیم امید بود برام
امید دوست دوست پسر دوستم بود.
ما از اول زود با هم جور شدیم از تیپ و اخلاق مردونش خوشم میومد من تقریبا یک سال ازش بزرگتر بودم ولی خیلی جور بودیم.
اونم از دوستاش جدا شد و منم از دوستام . هش با هم بودیم من میرفتم دانشگاه و اونم میومد پشت در وا میستاد و بعد باز با هم.
هر لحظه با هم بودیم بیشتر حرم میرفتیم و دنبال کارای اداری و..........
خیلی با هم بودیم قصدمون هم ازدواج بود. رفتم مامانش رو دیدم.
حیف که خانوادش به ما نمیخوردن خیلی جلوشون کوتاه اومده...
خانوادش از دوست داشتن من سو استفاده میکردن ، واسه مهریه واسه زندگی ، واسه همه چیز
ولی ما عاشق هم بودیم...
تا اینکه اومدن خواستگاری . قبلش با هم رفتیم خرید واسه روز عقد ، محضر و.....
کلی خوشحال بودم. با اینکه ماجرای اولم رو بهش گفته بودم ولی امید کلا به روم نمیاورد.
تا اینکه اون اتفاق افتاد..........
ادامه دارد....
.: Weblog Themes By Pichak :.